محمدساممحمدسام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

هدیه ای از طرف خداوند

دوباره می‌خواهیم شروع کنیم برای ثبت خاطرات، این بار من و محمدسام باهم

دل نوشته یک مادر

سلام قربونت برم خوبی مامانی،؟ خیلی دلم می خواد بدونم الان داری تو دل مامان چکار می کنی  امروز به بابا رضا گفتم کاش می شد هر وقت که دلم برای دیدن روی ماه تو تنگ می شه می رفتم سونو و تو رو می دیدم  عزیزم دیروز با مامانی نرگس رفتیم بازار تا برای شما سرویس تخت و کمد بگیریم چند تایی هم پسندیدم ولی عکس هاش رو اوردم تا بابارضا ببینه و بپسنده(بین خودمون بمونه آخه بابا رضا یک کم سخت پسنده)و البته زیبا پسند این رو از انتخابش که من هستم می شه فهمید  خلاصه عزیز دلم منتظرم تا 8 اسفند زودتر بیتد و من برم سونو تا هم شما رو ببینم و هم مطمئن بشم برا ی انتخاب رنگ وسایلت  که بالاخره باید آبی بخرم یا صورتی   عزیزم ه...
14 بهمن 1390

سونو nt

سلام قربونت برم خیلی وقت بود که برات چیزی ننوشته بودم آخه عزیزدلم مامان حسابی مریض بود و همش نگران تو بود که نکنه حال توهم خوب نباشه آخه مامان رفت دکتر و آقای دکتر هم حسابی بهش آمپول داد برای همین مامان نگران بود که نکنه خدای نکرده آمپول ها روی تو اثر بدی بذاره ولی الان کلی حالم بهتره و می دونم که تو هم حالت خوبه و داری تو دل مامان حسابی شیطونی می کنی 26 دی تولد بابا بود ویک روز مهم  من و بابا 26 دی صبح زود از خواب بیدار شدیم  و رفتیم سونوگرافی تا شما رو ببینیم و از سلامتت مطمئن بشیم خلاصه رفتیم و شما رو کخ حسابی مشغول بازی بودی رو دیدیم الهی من قربون اون دستای کوچیکت بشم که داشتی چشمات رو می مالیدی دکتر گفت که تو حالت کاملا...
7 بهمن 1390

قلب نازت

عزیز دلم سلام  20 آذر بهترین روز مامان شادی و بابا رضا بود ما رفتیم و قلب نازت رو دیدیم  وای خدایا خیلی ناز بودی و قلبت 122 بار در دقیقه می زد بابا رضا کلی ذوق کرد ولی من خیلی بیشتر ذوق کردم و همش ذوق کردم و می خندیدم بابا رضا کلی دعوام کرد و گفت چقدر ندید و بدید هستی و از این حرفهاااااااااااااااااااااا بابا رضا هم هی سعی می کرد به روی خودش نیاره ولی کلی خوشحال بوددددددددددددددد شب هم دایی شاپور و زن و بچه اش اومدن خونمون و یک عالم برام پسته آوردن و گفتند بخورم تا تو جون بگیری و قوی بشی عزیزم قول بده و زود بزرگ بشی وبیایی پیش مامان و بابا  دوستت دارم  خیلی زیاد عزیز دل مامان   ...
7 بهمن 1390

حدس درباره جنسیت تو

سلام عزیز دلم  از روزی که قلب نازت رو دیدم بیشتر عاشقت شدم فارغ از اینکه دختری یا پسر دوستت دارم  دیروز خونه مامانی شهره مهمون بودیم (مامان بابا رضا)اونجا حرف تو شد آخه قربونت برم تو جدیدا نقل مجلس همه خونه ها شدی  ثمره جون هم اونجا بود، ثمره قراره با عمو سعید ازدواج کن و بشه زن عموی تو  خلاصه عزیز دلم همه در باره جنسیت تو و اینکه تو پسری یا دختر ؟نظر می دادند،ثمره جون می گفت تو دختری چون با حساب و کتاب هایی که کرده به این نتیجه رسیده که تو دختری و مامان شهره سفت و سخت می گفت تو پسری، چون حالت های من شبیه زنهایی است که پسر دارند مامان نرگس (مامان خودم) هم می گه تو پسری، عمه ریحانه هم می گه تو دختری  فعل...
7 بهمن 1390

ورود

عزیزدلم  سلام  امروز برای اولین باره که برایت می نویسم  مدتها بود که من و بابا رضا به اومدنت فکر می کردیم تا اینکه خدا در یک روز پاییزی با دادن تو به ما لطفش را در حق من و بابایی تموم کرد هنوز روز اول آذر ماه که برگه ورود تو به خانواده مون رو بدستم دادن از یادم نمی ره عزیزم با تمام وجود دوستت دارم و اومدنت رو لحظه شماری می کنم زودی بیا و من و با با رضا رو منتظر نذار  هر دوی ما به امید زودتر آمدن تو لحظه ها رو هزار باره می شماریم دوستت دارم لوبیای کوچولو من«آخه تو یک کتاب نوشته بود که تو الان اندازه یک لوبیا هستی»   ...
7 بهمن 1390
1